سفارش تبلیغ
صبا ویژن



شهدا،دکتر،من - عشقستان اسماعیل ،درد دل با شهدا






درباره نویسنده
شهدا،دکتر،من - عشقستان اسماعیل ،درد دل با شهدا
کربلایی ام البنین
مگو دگر بهانه برای گرفتن نیست/ دلت برای شهیدان مگر نمی گیرد.......همین
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
امام حسین و ائمه(ع)
کربلا نوشت
شهدای هویزه
مشاوره تحصیلی
یادگار شهدا
خاطرات شهدا
درددل باشهدا
دلنوشته
سایر شهداء
جهاد سایبری
انقلاب
آبان 89
دی 89
آذر 89
بهمن 89
تیر 90
اسفند 89
دی 90
بهمن 90
اسفند 90
خرداد 91
آبان 91
دی 91
بهمن 92
اسفند 92
خرداد 93
اردیبهشت 93
شهریور 93
آذر 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
شهریور 94
بهمن 94
مهر 94
مرداد 95
آبان 95
شهریور 95
دی 95
شهریور 97
تیر 97


لینکهای روزانه
پدران آسمانی [22]
همشهریان شهید [43]
شهید رضایی نژاد [28]
یک آشنای قدیمی [48]
درددل بچه شهیدا [57]
شهیداصغری خواه [65]
شهیدرضوان خواه [73]
پرسه در خیال [43]
افق جان [718]
مشق عشق [44]
شهدای گردان لیله القدر [33]
شهید فخرالدین [291]
خواهرشهیدکاظم [137]
برای شهدا [107]
دختران بابا عطا [171]
[آرشیو(17)]


لینک دوستان
اندیشه نگار
اینجانب ، ابوحیدر
•°•°•دختـــــــــــرونه هـــای خاص مــــــــــــن•°•°•
اشک شور
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
.: شهر عشق :.
دوستدار علمدار
❤ღمشکات نور الله ღ❤
روزهای جانبازی
همراز شقایق
خاطرات چادر مشکی
قطعه 26
خاطرات اسارت
گمنام مثل باباش
وما ادراک
مناجات با عشق
بسم رب الشهدا
مشاور
سایت 598خبری
فلسفهِ سیاست
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
شهدا،دکتر،من - عشقستان اسماعیل ،درد دل با شهدا

آمار بازدید
بازدید کل :239839
بازدید امروز : 33
 RSS 

   

به نام خدای سید الشهدا(ع)

من: آقای دکتر...گفتن نظرتونو در مورد جلسه تحلیل پژوهش بگین.امروز عصر خوبه یا فردا صبح؟
دکتر: من با شما یه کار دیگه ای هم دارم. چند لحظه بشینید.
من: ببخشید دکتر امروز عصر، شب چهارشنبه سوری هست.اگه فردا جلسه باشه برای من بهتره آخه شب رفتن به خونه برای من سخت میشه
دکتر: من یه سفر درپیش دارم. باید با خونه هماهنگ کنم. می خواهم باشما را جع به موضع دیگه ای صحبت کنم
من(در حالی که خودم رو به نشنیدن زدم): ببخشید دکتر من باید خبر رو ببرم و ...
دوباره من(با کنجکاوی روی کتابهای روی میز دکتر): چه کتابهایی دارین.این یکی که هنوز بازهم نشده(خاطرات عزت شاهی)
من: میشه این کتابو به من قرض بدین
دکتر : کلا به شما قرض میدم. یعنی اهداش می کنم.
من (پشیمان از این حرکت)و یادم می آید که سال گذشته هم این کار را تکرار کرده ام و از راه نرسیده رفته ام سراغ کتاب های روی میز دکتر
من (پارسال): این کتاب ها چیه؟
دکتر : بازش نکن
من (بی توجهبه اخطار دکتر): در مورد سازمان مجاهیدن خلقه؟
دکتر: بهت میگم دست نزن. باز نکن. عکس هاش خیلی بده. طاقت نداری ببینی....
من(بعد از دیدن کتاب و عکش هاش و اینکه حالم به شدت بد می شود): آخه این چیز ها چیه نگه می دارین تو اتاقتون. کنجکاوی ادم تحریک می شه
من (امروز با اشاره به کتاب خاطرات عزت شاهی): خوب خوراک عیدم تامین شد. دکتر نگفتید جلسه کی باشه ؟
دکتر : بعد از نماز بیا . زنگ بزنم خونه هماهنگ کنم
دکتر بعد از چند دقیقه): می خوام راجع به یک طرح فرهنگی در مورد شهدا با شما کنم. ..... باید شهدا را برد به خانه ....
من ( ایستاده پشت قفسه کتاب های دکتر که جانباز است و...): عجب حکایتی : ادم شهدا رو ول کنه ، شهدا ادمو ول نمی کنن
دکتر : یعنی چی؟
من : یعنی همین دیگه... اگه نخواهی هم...
دکتر : نفهمیدم
من : خیلی ساده است دکتر من این روز ها به استعفا فکر می کنم. شما تازه یک کار تازه می تراشید برای من
دکتر(یک ساعت بعد و بعد از نماز ): جلسه فردا بعد از نماز ظهر خوبه. قبل از نماز جایی هستم. بعد از نماز..راستی گفتید که با این پروژه همکاری می کنید دیگه؟
من: به یک شرط
دکتر : چی ؟
من: که نوشتن سفارشی نباشه.. هر وقت هر چی اومد بنویسم
دکتر : باشه اصلش هم همینه
من : باشه شما اسم شهید رو بدید. من دلنوشته و داستان و شعر و..می نویسم.اگر هم نتونستم بنویسم، از نوشته های دیگران پیدا می کنم ....

من (با خودم ): چرا قبول کردی؟ مگر.....راستی چی شد که قبول کردم؟
پ.ن: چند روز است بد جوری به استعفا از محل کارم فکر می کنم.دلم برای خودم تنگ شده....کاش جرعه ای اخلاص برای روز مبادا کنار میگذاشتم. چه قدر این روز مبادا سخت است .امروز همان روز مباداست برای دل بی قرار من
پ.ن 2: بر می گردم اداره آقای...:....، آقای رییس:.. خانم:... و من........
پ.ن 3 : قابل توجه شهید محمد مهدی عارفی : ..........بی خیال این نیز بگذرد



نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 4:33 عصر روز سه شنبه 89 اسفند 24

l>